سلام دوستان ...

در این پست میخوام در مورد تجربه یتلخ از زندگیم در حوزه آموزش و یادگیری رو براتون منتشر کنم، امیدوارم با خوندن داستان من بتونین استفاده خوبی ببرین.

این تجربه مربوط میشه به حدود 7 سال پیش که اونموقع تازه کنکور جواباش اومده بود و حدودای 20 سالم بود که میخواستم انتخاب رشته کنم برای دانشگاه ؛

با من همراه باشین

اولین انتخاب رشته

بعد از اولین انتخاب رشته ام در دانشگاه پیام نور استان زنجان رشته مهندسی صنایع پذیرفته شدم و حدود 2 سال در اونجا درس خوندم :) اونم چه درس خوندنی !!! از همون اول با سیستم دانشگاه در جنگ بودم ، کلاسهای خشک، آدمهای بزرگتر از سن خودم ، یادگیری دروس بی مورد و گاها استادان کم سواد و مخصوصا نمره دادن از روی یه تکه کاغذ نه از روی فهم ویادگیری و خلاقیت ؛ من وقتی وارد دانشگاه شدم که با سخنرانیها و فیلمهایی که بارها دیده بودم از اساتیدی که سیستم آموزش رو نقد میکردن و عیبها شو میگفتن و افرادی که بدون مدرک دانشگاهی به جایگاه های رفیعی رسیده بودن .

  • خلاصه با حس طلبکارانه وارد دانشگاه شدم، و اگه یه روزی استادی ازم سوال میپرسید و من جوابشو نمیدونستم ، اون روز کابوس من بود و باعث خشمگین شدن بیمورد و غرور بیشتر میشد.

به دلیل غرور بی جا در مورد اینکه استادان دانشگاه چیزی حالیشون نمیشه و با جوی که دوستانم راه انداخته یودن منم باهاشون همراه شدم و چند نفری از دانشگاه انصراف دادیم به امید دانشگاه آزاد اسلامی رشته ی فناوری اطلاعات

تغییر دانشگاه از پیام نور به آزاد

در دانشگاه آزاد باز هم به دلیل غرور بی جا، کلاسهایم را یکی در میان میرفتم و به دلیل فهم کاذبی که مثل من دوسال دانشگاه  دیده ام و از بقیه دانشجوها سرترم و نیازی به کلاس اومدن نیست ، و نمیدونستم وارد لوپ خطرناکی شدم (چون به کلاس نمی اومدم،استاد برام کم ارزش میشد، درس برام کم ارزش میشد،آخر ترم من میموندمو کتاب و جزوه :) به خودم لعنت فرستادنها شروع میشد،اون درس رو یا به زور پاس مشدم یا میافتادم ، برداشتن در ترم بعدی ، باز تکرار پروسه ، فرسایشی پنداشتن دوره کارشناسی، و درآخر ترک تحصیل 2  ساله)

خجالتی بودن و عدم اعتماد به نفس

وقتی تو درسی مشکلی برام پیش می اومد، از کسی که واقعا چیزی حالیش بود نمیپرسیدم و میگفتم اگه بگن که چیزی حالیش نیست بهم میخندن و باقی ماجرا ؛ که همش توهمات خودم بود

راه اندازی سایت انجمن

قصه سایت و تشکیل برند سیتازو رو مفصل تو این جا توضیح دادم، و بعدها خود این سایت باعث شد غرور و همه چیز دون بشم و بیشتر کلاسام رو بپیچونم.

آشنا بودن با رییس دانشکده

من در دانشگاه آزاد رنجان حدود 6 سال به صورت فرسایشی فقط میتونم بگم وقت تلف کردم،و از 120 واحد اخذ شده، 62 واحد رو پاس کردم، یکی از دلایلی که میشه روش مانور داد این بود که ، رییس دانشکده از آشناهای پدر بود و حسابی باهم رفیق بودن، و به خاطر امنیت خاطر بیجایی که داشتم درس و کلاسها رو جدی نمیگرفتم و میگفتم در آخر پاس میشم :(

نتیجه گیری

تحقیر کردن استادان و دانشجویان تو ذهن خودم، غرور بی جا به همه شرایط برای نشون دادن اون چیزی که واقعا نیستم ، ثابت کردن اینکه حق با منه ، و لاپوشانی کردن تنبلیام و بیحوصلگیام در قالب ضعف نظام آموزشی، باعث شد که حامد صیدی یه تجربه ی گرانسنگ و تلخی رو کسب کنه.

سخنرانی مشیت الهی از وین داریر

حالا میشه پرسید که چیشد به این نتیجه رسیدی و به گذشته خودت نگاه کردی و عبرتها رو کشیدی بیرون ؟؟! جوابش اینه : همش برمیگرده به نقطه عطف سخنرانی گوش دادنام ، اونم سخنرانی " مشیت الهی اثر مرحوم وین دایر "

  • الان میفهمم که چطور باید با نفسم یا به اصطلاح خارجیا " ایگو " برخورد کنم و مدیریتش کنم ، الان میفهمم که دانشگاه رفتن یه مقدماتی میخواد یه مدت بزرگ شدن یا بلوغ فکری و عقلی میخواد تا به اون نتیجه اصلی برسی ، الان میفهمم که قدرت عشق و محبت به سایر انسانها تمامی تصمیمات آینده ام رو تحت شعاع خودش قرار میده ، الان میفهمم گذشته ام لزوما تعیین کننده آینده من نیست و به خاطر احساس عشق و محبت و فراوانی نعمات میتونم آینده خودمو بهتر رقم بزنم ، الان میفهمم که یادگیری با غرور توی یه جوب نمیرن ، بلکه یادگیری با تواضع اُخت بسته
  • و در آخر یه مدت طولانی دانشگاه رو ترک میکنم تا موقعی که ارزش واقعی علم و شوق رسیدن به علم تو وجودم شعله ور بشه